محل تبلیغات شما
کتاب دا» را می خوانم. همراه با نویسنده ی کتاب به گذشته سفر می کنم! به روزهای جنگ‌.در میان نیزارها و نخلستان‌های خوزستان می دوم، صدای انفجارهای مهیب و حرکت هواپیماهای دشمن بر فراز خانه ها را می شنوم، به غسالخانه ی جنت آباد می روم و نی را می بینم که آنقدر خسته اند که دیگر توانی برای غسل دادن شهدا ندارند، بوی خون و باروت و خاک را استشمام می کنم، هیاهوی مسجد جامع و مردم درمانده و بی خانمان را به نظاره می نشینم.

بقیه توانستند چرا من نتوانم؟

بیا نجنگیده نبازیم

اندر احوالات امروز

ی ,کتاب ,خون ,بوی ,باروت ,خاک ,را می ,شهدا ندارند، ,دادن شهدا ,غسل دادن ,ندارند، بوی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ماشینBMW وبلاگ شرکت ثروت سازان فرابین